محل تبلیغات شما



شب است و غربت و خوناب دیده
من این سوز تا وقت سپیده
ز چشمم خون دل جاریست امشب
زیارتنامه‌ام زاری ست امشب
در این عصری که دلها سنگ و چوب است
دلم خون از گذرگاه غروب است
رخ مهتاب هم از گریه‌تر شد
غبار آیینه‌ها را بیشتر شد
دوباره از جدایی در عذابم
خدا را آن سوال بی‌جوابم
تمام هستی‌ام دیدی فدا شد؟
دلم در دشت تنهایی رها شد
مرا این سوز حرمان بی‌سبب نیست
اگر خون ریزد از چشمم عجب نیست
امامم را به زهر کینه کشتند
قسم بر غربت آدینه کشتند
زمین کهف الامان‌ات را چه کردی؟
خراسان میهمانت را چه کردی؟
چه آرامید مردم یار ما رفت
همیشه یاور و غمخوار ما رفت
کنید از اشک دیده آستین‌تر
برای غربت فرزند حیدر
گل کوثر میان آتش و آب
ز سوز زهر جانش در تب و تاب
شراره بر دل آیینه‌ها زد
دم آخر جوادش را صدا زد
کجایی ای تقی آرام جانم
سرور سینه، نور دیدگانم
مرا زهر جفا خونین جگر کرد
تو را اندر مدینه بی‌پدر کرد

(شهادت مظلومانه آقا امام رضا را به حضرت صاحب امان و ولی امر مسلمین ایت الله سید علی ای و مسلمین سراسر جهان تسلیت )

 


دهه فجر ،‌ سرآغاز طلوع اسلام،‌ خاستگاه ارزشهای اسلامی، مقطع رهایی ملت ایران و بخشی از تاریخ ماست که گذشته را از آینده جدا ساخته است. در دهه فجر اسلام تولدی دوباره یافت و این دهه در تاریخ ایران نقطه ای تعیین کننده و بی مانند بشمارمیرود. تا قبل از انقلاب اسلامی،‌ در ایران نظام اسلامی وجودنداشت و رابطه پادشاهان با مردم رابطه ی غالب و مغلوب» و سلطان و رعیت » بود و پادشاهان احساس می‌کردند که فاتحینی هستند که بر مردم غلبه یافته اند و حضرت امام رضوان الله تعالی علیه این سلسله معیوب را قطع کردند و نقطه ی عطفی در تاریخ ایران بوجود آوردند و شمشیر اسلام مردم را علیه دشمنان اسلام،‌ مردم و استعمارگران به کار گرفتند. دهه انقلاب از ترشحات اسلام است و آئینه ای است که خورشید اسلام در او درخشید و این دهه باید با عظمت هرچه تمامتر برگزارشود. این مراسم را با هیجانهای عاطفی صحیح باید با طراوت و تازه کرد. در مذهب ما،‌ احساسات،‌ گریه و شادی، حب و بغض و عشق و نفرت جایگاه والایی دارد. از این رو جشنهای دهه فجر می بایستی همچون مراسم و اعیاد مذهبی گرامی داشته شود و مردمی باشد
آنچه که براى ما لازم است، این است که آحاد مردم، مسئولین، غیر مسئولین، بخصوص جوانها، بخصوص کسانى که سخن و حرفشان تأثیر دارد، احساس مسئولیت حضور در صحنه را از دست ندهند. هیچ کس نگوید من تکلیفى ندارم، من مسئولیتى ندارم؛ همه مسئولند. مسئولیت معنایش این نیست که اسلحه ببندیم، بیائیم توى خیابان راه برویم؛ در هر کارى که هستیم، احساس مسئولیت کنیم؛ مسئولیت دفاع از انقلاب و از نظام جمهورى اسلامى؛ یعنى از اسلام، حقوق مردم، و عزت کشور. شرط اول: همه باید این احساس مسئولیت را داشته باشیم. و من مى‌بینم که این احساس مسئولیت را داریم. این را مردم کشور ثابت کردند، ثابت میکنند؛ حالا یک نمونه‌ى واضحش همین ۹ دى بود که اشاره کردند؛ نمونه‌هاى دیگرى هم هست؛ ۲۲ بهمن در پیش است، دهه‌ى فجر در پیش است. مردم حضور، آمادگى، سرزندگى و نشاط خودشان را نشان داده‌اند، باز هم نشان خواهند داد. مسئولین کشور بالخصوص، باید همه‌ى تلاش خودشان را بگذارند که مشکلات را با سرپنجه‌ى تدبیر، کار مستمر، خسته نشدن، شوق و ذوق و توکل به خدا و کمک خواستن از خداوند برطرف و حل کنند. منظور فقط مشکلات ى و امنیتى نیست – اینها جزئى از مشکلات است – پیشبرد اقتصاد و علم کشور، مسائل اجتماعى گوناگون هم بر عهده‌ى مسئولین است. مسئولان قواى سه‌گانه و همه‌ى مسئولان کشور وظیفه‌ى خودشان بدانند که براى این ملت کار کنند؛ کار و کار و کار، تدبیر و تدبیر و تدبیر؛ یک لحظه غفلت نکنند. ما یک حرکت خوبى داریم به سمت جلو؛ نگذارند این حرکت متوقف بشود؛ نباید این حرکت از دور بیفتد. ما داریم پیش میرویم؛ باید همین طور با این پیشرفت ادامه بدهیم، سرعت را بیشتر و همه‌جانبه‌تر کنیم، نقاط کور را هم بگیریم

 


قسمتی از بیانات رهبری در دیدار جمعی از پرستاران‌

پرستار فرشته ی رحمت برای بیمار است. آن وقت که بیمار از همه جا دستش کوتاه است، در آن ساعاتی که حتی همسر، فرزندان و پدر و مادر بیمار هم بالای سرش نیستند، چشم امیدش بعد از خدا به پرستار است و این پرستار است که مثل ملائکه ی آسمانی، مثل فرشتگان رحمت، به دردها، مشکلات و نیازهای جسمی و عاطفی او پاسخ می دهد؛ اینها خیلی مهم است؛ اینها پیش خدای متعال فراموش نمی شود. البته ممکن است هیچ چشمی هم این زحمت شما را نبیند. خیلی از زحماتی که شما می کشید و رنجهایی که می برید، کسی آنها را نمی بیند. گاهی یک لبخند شما به بیمار دل افسرده، به او جانِ دوباره می دهد. چه کسی این لبخند را می بیند؟ چه کسی آن را به حساب می آورد؟ چه کسی یک معادل و پاداش مالی و پولی در مقابل این لبخند می گذارد؟ هیچکس؛ اما کرام الکاتبین می بینند؛ محاسبه گرانِ میزان الهی همین لبخند شما را می بینند. اگر در عوضِ لبخند، اخم هم بکنید، اخم شما را هم می بینند. هیچ حسنه و هیچ سیّئه یی از دید تیزبین حسابگران دیوان الهی و میزان الهی غائب نیست. قدر این کار و این خدمت باارزش را بدانید. اگر یک وقت دیگران قدرناشناسی کردند، خود شما قدر این کار را بدانید؛ این کار بسیار کار مهمی است. در روایت هست که کسی که بر سر بیمار می رود، مثل کسی است که در رحمت الهی غوطه ور می شود. ممکن است بعضی تعجب کنند که مگر بر سر بیمار رفتن چه خصوصیتی دارد. خود شما که نیاز بیمار و تأثیر کار خودتان را می دانید، می فهمید که چرا چنین پاداش بزرگی برای بیماردار و پرستار گذاشته شده است؛ چون تأثیر آن تأثیر غیرقابل محاسبه و برتر از محاسبات معمولی است. روحیه دادن به مریض گاهی از دادن داروی او بسیار حیات بخش تر و مؤثرتر است؛ این روحیه را شما می دهید. در دعاها می خوانیم: اللّهم انّی اسألک موجبات رحمتک؛ رحمت الهی را که بی محاسبه و بی جهت به کسی نمی دهند؛ باید التماس کرد پیش خدا تا موجبات رحمت را به ما بدهد؛ یعنی آن کاری را انجام بدهیم که موجب رحمت می شود، تا بعد خدا رحمت خودش را بفرستد. این کار، برترین موجبات رحمت است، که خیلی مغتنم و خیلی باارزش است. این، آن نکته یی بود که مایل بودم شما توجه کنید و بدانید مشغول چه کار باارزشی هستید.

۰۳/تیر/۱۳۸۳

 


رُمان اعترافات غلامان، نوشتۀ آقای حمیدرضا شاه‌آبادی و یکی از کتاب‌های داستانی مناسب دربارۀ زندگانی امام‌رضا(ع) است.  


 داستان این کتاب، دربارۀ ماجرای ولایتعهدی علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) در خراسان است که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن را چاپ کرده است.
 در خلاصه این کتاب از زبان روایت گران آمده است: می خواهیم دریابیم دستمان به خون پسر رسول خدا آلوده است یا خیر و دریابیم شقی هستیم یا آمرزیده. هر کدام از ما آن چه را دیده به دیگران باز می گوید. شما هم بشنوید و بر ما قضاوت کنید. 

 گتی زخاک بیشترند اهل عشق من               از خاک بیشتر نه ، که از خاک کمتریم

 

       نقد و برسی :کتاب اعترافات غلامان                نویسنده : حمید رضا شاه آباد 

        داستانی از ولایتعهدی امام رضا (ع)               منتقد : آقای عقیل زروگ       

   

ما سی غلامیم که آنچه را در آن سه سال بر ما رفت مرور می کنیم ان را به خود باز می گوئیم تا در یابیم شقی هستیم یا آمرزیده .می خواهیم در یابیم دستمان به خون فرزند رسول خدا آلوده است یا خیر .هر کدام از ما آن چه را دیده به دیگران باز می گوید. شما هم  بشنوید و بر ما قضاوت کنید."

 

عکس سی غلام که همراه با کبوترها و سی شمشیر که در روی جلد کتاب طراحی شده همه این تصاویر در این داستان نقش دارند.

ماجرا از این قرار است که این داستان از زبان چند غلام نقد می شود. آمدن علی بن موسی از مرو به عنوان ولیعهدی از طرف خلیفه، و شهادت مظلومانه ایشان.در این داستان با این که خود اما رضا (ع) مدانست با آمدنش به شهادت می رسد با میل خودش همراه با غلامان به مرو می آید.

در این داستان از زبان هشت غلام متوجه می شویم که چگونه امام را آورده اند و چه اتفاقی افتاده و همینطور چگونه به شهادت می رسد.

در فصل( اول )،سی غلام حرف می زنند و می گویند ما کسانی بودیم که امام رضا (ع) را با شمشیر خودمان او را به شهادت رساندیم ولی اتفاقی نیافتاد . که در ابتدا این نقد گفته شده است ( که ما سی غلامیم که آنچه را در این سه سال برما رفت مرور می کنیم .)

سر انجام به دستور مامون سی غلام با ضربات شمشیر برای کشتن امام رفته اند ولی چیچ اتفاقی نیافتاده است.

در فصل دو (2)،هم در باره غلامی است که از درد ران پا حرف می زند و این که چگونه شد به دستور مامون امام را از مدینه آورده اند. واین که این زخم چگونه ایجاد شده و او را آزار می دهد. داستان این غلام داستان آوردن امام است. امام رضا قرار است به عنوان ولیعهد به سمت مرو برود . و دیدیم زمان خوردن ناهار شده بود حتی حاضر نشده بود با افراد ی  که از طرف مامون  به قول معروف گردن کلفت ها بنشیند  با غلامان غذا خورد و حتی آنها را به عنوان برادران هم خطاب کرد.پس می خواست به بقیه بفهماند همه ما برابریم . و آنوقت گفت: (جدم رسل خدا که درود خدا بر او باد نخستین چیزی که به ما آموخت بعد از یگانگی پروردگار آن بود که هیچ کس را بر دیگری برتری ندارد مگر به خاطر تقوا و پرهیز کاریش.)

در فصل (سه )، ما با کاتبی برخورد می کنیم به نام ابو منصور- او هر چه را می بیند چه خوب و چه زشت را می نگاشت ولی بر عکس غلام دیگری بود فقط چیزی که به او از طرف خلیف امر می شد می نگاشت. ولی هیچ وقت از درد و رنج مردم نمی نوشت  در اینجا می خواهد بگوید زشتیها وجود ندارد  ظلم نیست در صورتی که همه این ها دارند بیداد می کنند ولی ان کاتب اجازه نوشتن چنین مطالبی  را ندارد.

ولی ابو منصور به او گفته (هر چه را تو می خواهی بدان که چیز مقدسی را میان انگشتانت می گردانی- چیزی که خداوند به آن سوگند یاد کرده است ضایعش نکن )

و در پایان کاتب  گفت :جلو رفتم و به پایین نگاه کردم . سر کرده غلامان بود. با دیدن من گفت " بنویس که او طبیب حاذقی نیز هست در میان راه از علف های کنار برکه ای کوچک ، ضمادی ساخت و بر زخمم گذاشت که زود ان را خوب کرد و به من جان دوباره بخشید."

این غلام قرار است موقعی که امام را می آورد همه چیز را بنگارد.امام رضا سر کرده غلامان که او را به اسیری می برند ضمادی می سازد و بر زخم او ، همان غلام که زخم ران داشت می گذارد.

 

 در فصل( چهار)،از منذر که با ابراهیم برای از بین بردن و بی آبرو کردن ابن عامر حرف می زند که چگونه با نقشه های فریبانه خود شان این کار را در حق او کرده اند. در اینجا می خواهد نشان دهد که از وفاداری و عدالت خبری نیست .مال و مکنت این دنیا مجالی به  انسانها نمی دهد که نمک خورده اند نمکدان را لا اقل نشکند. منذر مورد امین ابن عامر بود در صورتی که پنج سال تمام تمام سرمایه اش به دست او بود و تجارت میکرد. و آخرش در حق ابن عامر به او خیانت می کند.

در فصل (پنچ) قرا بود امام نماز صبح عید فطر را بخواند. امام از همان اول مخالفت خودش را اعلام کرده بود ولی بعد که قبول کرد گفت من به سبک جدم این نماز را به جا می آورم. وقتی که به قصد نماز از خانه بیرون امد در اینجا باز حرف از پروازکردن پرنده است ،یعنی پاکی و صداقت باز دارد خودش را نشان می دهد. از طرف جاعت مثل موج دریا همانطور پشت سر امام جاری می شدند . حتی صاحب منصبها برای این که از این غافله عقب نمانند چکمه های چرمی خودشان را نمی تونستند باز کنند آن را می بریدند.

از طرف چون جماعت هم زیاد شده بود و صدای تکبیر و لبیک هم ادامه داست فضل احساس خطر می کند و جلوی خواندن نماز را می گیرد وبعد که خلیفه می فهمد  و دلیل این کار را از او می پرسد. در اینجا می خواهد بگوید این زمزمه ها  همان آشوب بزرگی است که بعدها توسط همین جماعت بپا می خیزد ، پس هر چه زود تر جلوی آن را گرفتند.

 

 

در فصل( شش) دیدیم که نماز عیدفطر بر گزار نشد این هم به دستور فضل،و گفت اگر جلوی این فاجعه را نگیرد باید منتظر فاجعه ی عظیمی باشد.

بعد خبر بیعت عباسیان با ابراهیم پسر خود مهدی را به خلافت برگزید  و با او بیعت کردند. که این خبر به خلیفه رسید، خندید گفت لابد از ما هم می خواهد با او بیعت کنیم.

برای این که جلوی همه این فاجعه گرفته شود و مخصوصا این که علی بن موسی را خوار و دروغگو در نزد مردم جلوه دهند ، بار دیگر فضل نقشه ای کشید این که این با رنماز باران را بخواند.و این زمانی بود که خشکسالی بیداد می کرد.

 

 در فصل (هفت ) خلیفه هم که طبق دستور فضل کار می کرد گفته ، شما یکبار خودتان گفتید که نماز بجا بیاورند و آنوقت جلوی ان را  گرفته اید، حالا باز مجددا می خواهید نماز را به جا بیاورد. و بع می بینیم نماز خوانده می شود بعد از خواندن نماز ، امام به مردم می گوید شما اینجا باشید و دعا کنید و آنوقت خودش بالای یک تپه ای میرود همگام با دعا گریه می کند.عدهای هم که نامید شده ان رفتند ولی نزدیک های غروب بود که آنچنان بارانی گرفته بود که مردم تا به حال شبیه آن را ندیده بودند.

در اینجا ناامیدی برای کسی که پاک و در نزد خدا محبوب است مفهومی ندارد. دشمنان از هر ترفندی برای رسوایی امام استفاده کرده اند ولی موفق نشده اند.

در فصل (هشت )می بینیم فضل ، همان شخصی که تمام برنامه ها از طرف او برنامه ریزی می شد و به قول خودش آدم زرنگی بود بلاخره به دستور خلیفه ، توسط پنج غلام در حمام به قتل می رسد.

در فصل (نه ) این سی غلام مامور برای کشتن امام رضا (ع) شدند. شبانه زمانی که امام مشغول دعا و راز و نیاز با خدا است آنها با بی رحمی تمام با ضربات شمشیر بر او زخم وارد می کردند ،  به طوری که خودشان فکر می کردند گوشت و پوست از استخوانها جدا شدند.وقتی که از مردن او مطمدن شدند آنجا را ترک کردند. و بعد خبر به خلیفه رسید که امام زنده است . ولی  ان سی غلام این موضوع را باور نکردند تا این که همراه خلیفه روانه خانه امام رضا (ع) شدند. و دیدندن واقعا صحت دارد امامم زنده است م مشغول راز ونیاز با خدا.

(امام به طرف آنها برگشت صورتش سفید تر از همیشه بود و چشمانش برقی داشت که هراسشان را چند برابر کرده بود.او بی اعتنا به غلامان و خلیفه چشم دوخت و گفت :آنها اراده کرده اند نور خدا را با نفسهایشان خاموش کنند. خداوند نور خود را کامل می کند.حتی اگر کافران را خوش نیاید.)

در فصل( ده پایانی) داستان می بینیم که امام سر انجام توسط یکی از آن غلامان به دستور خلیفه با خوردن انگور ، که  آلوده به سم بود به شهادت می رسد.

همان غلامی که در چهارده سالگی به غلامی به در بار خلیفه برده شد.همان کسی که در دوران بچگی صورت زشت پدرش را به یاد دارد . و در دوران کودکی با سوزنبه جان مردم می افتاد. حتی یک روز با سوزن به یک بچه اهو هم رحم نکرده بود و آن را اذیت و آزار می کرد.در موقع وارد کردن سم به داخل انگور دوباره چهره زشت پدرش در مقابلش مجسم می شود ، وقت که از آن سوال می کند تو کی هستی و اینجا چه کار می کنی !؟

در جوابش می گوید من پدرت هستم و همیشه با هات بوده ام.در اینجا کار زشت او ، وارد کردن سم به داخل انگور ،همان تصویر زشت پدرش نمایان می شود ،در حالی که می گوید او پدر من نیست.

زمانی که ان غلام  ظرف میوه را برای امام می برد از در وارد شد  سلام می دهد و امام هم جواب سلامش را می دهد و بعد امام گفت ("سلام کلامی است که مومنین به یکدیگر می گویند. سلام یعنی طلب امن و آرامش برای دیگران ، یعنی از من به تو  گزندی  نمی رسد.")

(حرف هایش مثل تیر در جانم فرو می رفت. ظرف میوه را زمین گذاشتم و برگشتم تا بروم ، اما سرم گیج رفت ف پایم لرزید و زمین خوردم. خلیفه غضبناک نگاهم کرد. سریع از جا بلند شدم و بیرون رفتم. در را بستم و خود را به ایوانرساندم. آنجا به ستونی تکیه دادم و چند با ر نفس عمیق کشیدم. از بالای ایوان به حیاط نگاه کردم، به حوض بزرگ خانه که پر از آب سبز رنگ بود. ناگهان چشمم به کبوتر سفیدی افتاد که کنار حوض افتاده بود و بال و پر می زد؛طوری که انگار زخم خورده باشدو یا درد شدیدی از درون آزارش بدهد. همانطور بال و پر می زد و خودش را به دیوار حوض می کوبید. پاهایم می لرزید. توان ایستادن نداشتم ؛انگار با ر سنگین ، سنگین تراز یک کوه روی شانه ام گذاشته باشند. خم شدم و آرام کنار ستون ،نشستم. پلک هایم را روی هم گذاشتم تا آرام بگیرم؛امّا یک مرتبه تیزی صدها سوزن به چشمم فرو رفت.)

در تمام این داستان از کبوتر صحبت می شود.کبوتر نماد پاکی، نماد آزادگی، و نماد معصومییت است.وقتی امام بیرون می آید. صدای کبوتر، وقتی پیش خلیفه می آید صدای کبوتر، برای نماز می رود باز هم صدای  کبوتر. و در آخر هم که این کبوتر خونین 
می شود و کشته، و این نشانه این است که نماد پاکی و معصومیت به شهادت رسیده است.

 

داستان هفت الی هشت روایت موازی دارد و این روایت موازی در نهایت به همدیگر ربط دارد. و این روایت موازی باعث شد که داستان به این زیبایی پیش برود. و از این که     - نویسنده  توانست از زبان چند غلام این روایت را بصورت نادیده پیش ببرد تا به شهادت،یکی از غریبانه ترین علماء است.

نوع نگاه در این داستان خیلی جالب است. نویسنده در این داستان دست به قضاوت نمی زند و به عهده مردم می گذارد و در آن نشانه هایی از تقدس در آن دیده می شود.

زمانی که امام می آید با غلامانبر سر یک سفره می نشیند پس این یک درسی برای ما می باشد.

سی تحلیل در این داستان است. یعنی ما می بینیم چه اتفاقی در این داستان افتاده است در نهایت هم می بینیم که امام رضا (ع) توسط همین غلامان کشته می شود.و در پایان کار آخرین غلا م مأمور به کشتن امام توسط انگور که آن را آغشته به زهر کرده بود به شهادت می رسد .

 

 


حماسه 9 دی در کلام مقام معظم رهبری:

من در همین فتنه‌ى 88 به بعضى دوستان قرائن و شواهد را نشان دادم؛ حداقل از ده سال، پانزده سال قبل از آن، برنامه‌ریزى وجود داشت. از بعد از رحلت امام برنامه‌ریزى وجود داشت؛ اثر آن برنامه‌ریزى در سال 78 ظاهر شد؛ مسائل کوى دانشگاه و آن قضایائى که اغلب یادتان هست، قضایائى که سال گذشته پیش آمد، یک تجدید حیاتى بود براى آن برنامه‌ریزى‌ها.

 

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها